۱۳۸۷ دی ۱۳, جمعه

قلم یا لنگه کفش



قلم یا لنگه کفش؟ / سخنی با خبرنگار عراقی
شنبه، 30 آذر 1387
یوحنا نجدی
حرکت بحث برانگیز خبرنگار عراقی، منتظر الزیدی، در جریان کنفرانس مطبوعاتی نوری المالکی و جرج بوش و پرتاب لنگه های کفش به سوی رییس جمهور ایالات متحده، رفته رفته ابعاد جدیدی به خود می گیرد؛ به گونه ای که اینک در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران و برخی رسانه ها و تحلیل های همسو، از «انتفاضه لنگه کفش» سخن به میان آمده است و شگفتا که امروز سرانجام «انتفاضه سنگ» در فلسطین پیش چشم ماست و از نوع متأخر آن نیز پرده برداری شده است. تبعات دیپلماتیک، تحلیل وضعیت امروز عراق و تصمیم دولت آینده ایالات متحده درباره ادامه حضور در عراق، بحث های مهمی هستند که نوشتار و فرصت های جداگانه ای را می طلبند؛ اما هدف نوشتار حاضر، تأمل درباره این مسئله است که براستی در این رفتار ژورنالیست عراقی، تا چه اندازه ای «حرمت و شرافت» قلم رعایت شده است و اساساً معشوقه دموکراسی را با چه ابزاری می توانیم به عقد خود در آوریم؛ قلم و تأمل یا دشنام و لنگه کفش؟! اگر روزنامه نگاران و خبرنگاران، اینگونه توسط دولتمردان و افکار عمومی مورد احترام و تکریم قرار می گیرند که ناگفته های خویش را با این جماعت قسمت می کنند و یا در میان کشتگان حادثه ها، خبرنگاران را نیز همچون کودکان، جدا از سایرین نام می برند و ده ها نمونه دیگر، این همه بخاطر کفش های آنان نیست بلکه بخاطر قداست قلم آنان همچون صداقت دل کودکان است. گویی روزنامه نگاران و خبرنگاران، خاصه در منطقه پرآشوب و استبدادزده خاورمیانه، قلم را به مثابه صلیب خویش، مسیح وار به دوش گرفته اند و اینچنین است که امروزه جهانیان، به احترام اهالی رسانه در خاورمیانه، کلاه از سر برمی دارند و نسبت به شرایط آنها، حساس اند. اکنون اما باید از جناب منتظر الزیدی پرسید که اگر با این رویا شغل خبرنگاری را برگزیده که روزی اینچنین عنان از کف دهد و کفش های خود را به سوی رییس جمهور یک ملت نشانه رود، پس اساساً چه نیازی است به انتخاب این حرفه و بدست گرفتن قلم؟ چه، مردمان ایدئولوژی زده و لمپن های لبریز از کینه نیز هیچگاه با قلم و گفتار سخن نمی گویند بلکه به قول شاملوی بزرگ، «دشنه در دیس» می نهند و «آنکه بر در می کوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است». بر کسی پوشیده نیست که خاورمیانه و بویژه کشورهای نفت خیز منطقه، آشکارا فرسنگ ها با دموکراسی و موازین حقوق بشر فاصله دارند و مردمان این سرزمین مدتهاست که این آرمان های مقدس را آبستن هستند؛ اینهمه در حالیست که رهیافت های مختلف گذار به دموکراسی علیرغم آنکه بر بنیان ها و پارادایم های مختلفی بنا شده اند اما همواره بر نقش نخبگان و الیت های جامعه تأکید می کنند. اگر روزنامه نگاران و خبرنگاران را نیز از جمله این فرهیختگان به شمار آوریم (که براستی نیز چنین است)، آنگاه مشخص خواهد شد که چه رسالتی بر شانه های رنجور و زخم خورده آنها قرار گرفته است. اما جای نگرانی اینجاست که اگر این قشر فرهیخته و منتقد، قلم بر زمین نهاده و به جای آن، سنگ و لنگه کفش به دست گیرند و مستانه به هر سو پرتاب کنند، چگونه می توان نسبت به شکل گیری و تثبیت ساز و کارهای دموکراتیک در این جوامع امیدوار بود؟ و آیا از دموکراسی، چیزی فراتر از «سراب» به جا خواهد ماند؟ تردیدی نیست که مردم عراق روزگار دشواری را تجربه می کنند؛ بغض های بسیاری در گلو دارند و شایسته زندگی بهتری هستند اما مهم آنکه اگر این طرز تلقی از «انتقاد» (به مفهوم Criticize) و «نخبگان» به معنای الیت های جامعه، در موقعیت هژمونیک قرار گیرد و بصورت گفتمان مسلط درآید، رفته رفته بنیادگرایی مذهبی و نهضت های پوپولیستی جایی برای عقلانیت سیاسی و مناسبات دیپلماتیک باقی نخواهند گذارد و نسل هایی پرورش خواهند یافت که میان قلم و لنگه کفش، انتقاد و دشنام تفاوتی قائل نخواهند بود و از این رو، اساساً ضرورتی برای مطالعه درباره تاریخ، فرهنگ و مدل های توسعه احساس نخواهد کرد. از سوی دیگر، صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران و رسانه های همسو با آن و تحلیلگرانی که دست افشان و پای کوبان از «شجاعت و شهامت» خبرنگاری عراقی سخن می گویند قطعاً هنوز از خاطر نبرده اند که سخنان رییس دانشگاه کلمبیا خطاب به محمود احمدی نژاد را نه فقط توهین به رییس جمهور بلکه توهین به تمام ملت ایران دانستند و آنگونه از رییس مملکت دفاع کردند. پس امروز پرسش این است که این لنگه های کفش براستی به سوی چه کسی پرتاب شده؟ حتی اگر با این تحلیل نیز همرأی شویم، این لنگه های کفش را باید پرتاب شده به سوی «ملت» ایالات متحده دانست و نه فقط رییس جمهور برگزیده آن و چه کسی است که می تواند از این اهانت آشکار به میلیونها شهروند آمریکایی دفاع کند؟! اینک روی سخنم با همقلم عراقی مان است، او که همچون ما در تهران و سایر روزنامه نگاران این حرفه را برگزیده؛ که بیندیشد براستی این رفتار، کدام گره از کلاف امروز عراق گشوده است و سکانس پایانی این سناریوی کمیک و البته تراژیک، چگونه رقم خواهد خورد؟ و در مقیاسی کلان تر، حقیقتاً کدام یک برای گذار به دموکراسی مفیدتر خواهند بود؛ یک پرسش مستدل و راهگشا یا یک دشنام کورکورانه؟ قلم یا لنگه کفش؟!